آنهایی که مرتکب گناه می شوند ولی زشتی آن و زیان و خطر آن را درک نمی کنند ، خود را مصون و سالم میپندارند؛ در حالیکه حقیقت این نیست. بلکه حقیقت این است که آنها دچار غفلت اند؛ یعنی عقل آنها در اسارت هوای نفس است؛ و عقلی هم که آزاد نباشد ، نمی تواند ضرر و زیان را تشخیص بدهد. آنها مثل بیماری هستند که تحت عمل جرّاحی قرار دارد امّا به علت بی هوشی ، درد و صدمه ای را که چاقوی جرّاحی به بدنش وارد می کند حس نمی کند. روشن است که نمی توان « حس نکردن » این بیمار را به حساب « پاره نشدن بدنش » گذاشت.
پس عامل اصلی ارتکاب گناه ، « غفلت » است. از اینجا معلوم میشود که عامل اصلی توبه و استغفار ، « آگاهی » و « بیداری » است. تا شخص به زشتی کاری که مرتکب شده و ضرر و زیانی که بر اثر آن به خودش زده ، آگاه نشود ، توبه نخواهد کرد. پس توبه و استغفار ، کار « آگاهان » و « دانایان » و « بیداران » است و « جاهلان » و « غافلان » توبه نمی کنند. همانطور که قرآن کریم می فرماید: انّما یخشی الله من عباده العلماء. یعنی: از بین بندگان خدا ، فقط دانشمندان هستند که از خداوند می ترسند.
وقتی فردی که دچار ضرر شده است ، به ضرر خود آگاه شد ، قطعاً « پشیمان » می شود. به دنبال پشیمانی نیز قطعاً سعی در « جبران ضررهای وارده » می کند. همچنین « تصمیم قطعی برای عدم تکرار آن اشتباهات در آینده » خواهد گرفت. مگر ممکن است فرد عاقلی بفهمد که به خودش ضرر بزرگی زده است آنگاه پشیمان نشود؟ یا بعد از پشیمان شدن ، سعی در جبران ضررهای وارده ننماید؟ یا دوباره آن اشتباهی را که باعث ضررش شده ، تکرار نماید؟
بنابراین « پشیمانی » از گناه و « سعی در جبران » آن و « تصمیم قطعی بر عدم تکرار آن » از ویژگیهای ذاتی توبه و استغفار است و بدون این سه عامل، توبه حقیقی ایجاد نمی شود و در حد حرف و ادعا و وهم باقی می ماند. خواجه نصیر الدّین طوسی در کتاب گرانقدر تجرید الاعتقاد ، می فرماید: واجب بودن توبه ، به خاطر این است که توبه ، ضرری را که گناه به شخص وارد کرده است ، دفع می کند. و دفع کردن ضرر هم عقلاً واجب است. ایشان می فرمایند: توبه ، باید به خاطر پی بردن به زشتی گناه باشد؛ نه به خاطر ترس از آتش جهنّم. چون کسی که به خاطر ترس از آتش جهنّم توبه می کند ، اگر آتش جهنّم نبود ، توبه نمی کرد و چنین شخصی در حقیقت پشیمان نشده است. (نقل به مضمون).
در اینجا یک نکته علمی وجود دارد که کمتر مورد توجّه عامّه مردم قرار می گیرد امّا متکلّمین اسلامی مثل خواجه نصیر الدّین طوسی و سایر علماء به آن اشاره کرده اند. و آن این است که وقتی فرد گناهی را انجام داد و بعد به زشتی و زیان آن آگاه شد و خواست توبه کند ، باید از « همه انواع گناهان » توبه کند، نه فقط از همان گناهی که مرتکب شده است. چون همه گناهان در « زشت بودن » و « ضرر زدن به فرد » با هم مشترکند. گر چه هر کدام از آنها زشتی خاص خودش را دارد و ضرر خاص خودش را می زند. شبیه فردی که بر اثر عدم رعایت بهداشت ، دچار یک بیماری میکروبی خاصّی شده است. در اینجا فرد باید تصمیم بگیرد که کلّ بهداشت را رعایت کند تا هیچ نوع میکروبی وارد بدنش نشود و به هبچ نوع بیماری دچار نشود ؛ نه اینکه تصمیم بگیرد که از همان میکروب خاص و بیماری خاص دوری کند.
توبه ای را که فرد طی آن تصمیم می گیرد دیگر نه تنها آن گناه ، بلکه هیچ نوع گناهی را مرتکب نشود ، اصطلاحاً « توبه نصوح » می نامند. پیامبر (ص) درباره توبه نصوح میفرمایند : « توبه نصوح این است که توبه کننده ، توبه کند و از آن پس به سوی هیچ گناهی باز نگردد؛ همانطوریکه شیری که از پستان دوشیده میشود به پستان باز نمیگردد ».
« توبه نصوح » ، مسئله ای است که ما را پیوسته در حالتی بین خوف ( ترس ) و رجاء ( امید ) نگه مى دارد. بدین صورت که ما هم باید امیدوار به لطف و رحمت الهى باشیم و هم باید بترسیم که مبادا برخى از شرایط ( ویژگیهای ذاتی ) توبه را محقّق نساخته باشیم و توبه ما ، یک توبه حقیقی نبوده باشد. امام صادق (ع) می فرمایند: « بنده را وقتى میتوان مؤمن دانست که هم از خدا بترسد و هم امیدوار به رحمت او باشد ». امیرالمؤمینن (ع) نیز مى فرمایند: « از پروردگارت بترس و به رحمتش امیدوار باش تا خدا تو را از آنچه مى ترسى، ایمنى بخشد و تو را با آنچه امیدوار هستى مورد لطف و عنایتش قرار دهد «.
نکته بسیار مهم دیگری که علماء درباره توبه ذکر کرده اند ، « تسریع » در توبه است. مشخّص شد که توبه، دفع ضرر است. ضررها انواع مختلفی دارند. همانند بیماریها که انواع مختلفی دارند و برخی از آنها به گونه ای هستند که برای بیمار باید فوراً اقدامات اورژانسی صورت بگیرد و حتی یک دقیقه تأخیر هم جایز نیست چون می تواند جان بیمار را به خطر بیندازد. گاهی ضرر، مانند آتش سوزی است که هر لحظه تأخیر در خاموش کردن آن ، موجب افزایش خسارت می شود. ما اگر به حقیقت گناه پی ببریم ، در می یابیم که ضرر گناه ، از این هم بیشتر است. چون آتش سوزی یا یک بیماری هر چقدر هم شدید و خطرناک باشند، بالاخره یک مسأله و آسیب مادّی هستند. در حالیکه گناه یک مسأله و آسیب مافوق مادّه است و دانشمندان بیان کرده اند که مسایل مافوق مادّه ، « وجود » قویتری نسبت به مسایل مادّی دارند، به طوریکه اصلاً قابل مقایسه با آنها نیستند. لذا توبه یک واجب فوری است و نباید به تأخیر انداخته شود. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: « پذیرش توبه از سوی خداوند ، تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی نادانی انجام می دهند و سپس به سرعت توبه می کنند. خداوند توبه چنین اشخاصی را میپذیرد زیرا خداوند دانا و حکیم است ».
امّا چرا ما متوجّه دردسر های ناشی از گناه نمی شویم؟
چون ما ذهنمان را بر اساس « محسوسات » و روابط طبیعی بین آنها پرورش داده ایم و عادت کرده ایم که بر این مبنا فکر کنیم . «محسوسات» یعنی چیزهایی که توسط حواس پنجگانه درک می کنیم. مثل: دیدنی ها ، شنیدنی ها ، بوئیدنی ها ، لمس کردنی ها و چشیدنی ها که همگی ماهیّت مادّی دارند. جهان ما ، دارای ابعاد مختلفی است. هم دارای بعد محسوس است و هم دارای بعد معقول و حقیقت. بعد معقول جهان چون ماهیّت مادّی ندارد لذا توسط حواس پنجگانه قابل درک نیست. اما با تعقّل و تفکّر می توان به آن پی برد. بعد محسوس جهان ، مانند پرده ای روی بعد معقول آن را پوشانده است. اشخاص ظاهر بین فقط همین بعد ظاهری را می بینند و از چیزهایی که در پشت آن قرار دارد غافل هستند. برای مثال اگر در حین راه رفتن زمین خوردیم ، فکر می کنیم: زمین هموار نبوده ، یا سنگی جلوی پایمان بوده ، یا حواسمان جای دیگری بوده و از این قبیل علّتهای محسوس و طبیعی. امّا فکر نمی کنیم علّتش ممکن است این باشد که دیروز مادرمان را از خودمان ناراحت کرده ایم.
این طرز فکر هم به خاطر این است که اوّلاً محسوسات برای انسانها آشناتر اند تا معقولات ، ثانیاً ما آنقدر از نظر فکری و عقلی آنقدر رشد نکرده ایم که بتوانیم فراتر از محسوسات را هم در نظر بگیریم ، ثالثاً سیستم آموزشی کشور ما از ابتدای دبستان تا آخر دانشگاه ، کپی گرفته شده از سیستم آموزشی غربی است. یعنی گر چه ما مسلمانیم ، امّا نگاهمان به جهان و حوادث آن، نگاه غربی است. و غرب هم غیر از مسایل مادّی و محسوس و روابط طبیعی بین آنها ، چیز دیگری را قبول ندارد. همانگونه که مقام معظم رهبری (روحی و ارواحناه له الفداء) تأکید دارند که باید علوم انسانی دانشگاهها ، اسلامی بشود.
حال این سئوال قابل طرح است که: چرا با وجود این همه زشتی و زیان ، برخی افراد مرتکب گناه می شوند؟
پاسخ این است که آن چیزی که « ضرر و زیان » را از « سود و فایده » تشخیص می دهد ، نیروی « عقل » است. به همین خاطر است که بچه های کوچکی که هنوز عقل چندانی ندارند ، یا افرادی که دچار برخی بیماری های روانی هستند ، نمی توانند سود و زیان خود را تشخیص بدهند و لذا باید پدر و مادر و بزرگترها مراقب آنها باشند.
علّت اصلی ارتکاب گناه ، « اسارت عقل در بند هوای نفس » است. عقل تا وقتی آزاد است می تواند کار خودش را انجام بدهد و سود و زیان ما را به ما نشان بدهد. امّا وقتی عقل در بند هوای نفس اسیر شد ، دستش بسته میشود و دیگر نمی تواند کار خودش را انجام بدهد و لذا ما چیزی را که عین ضرر است ، سود و فایده می پنداریم. از سوی دیگر باید دانست که نفس انسان ، داری یک توانایی خاصّی به نام « تسویل » است. تسویل یعنی زیبا جلوه دادن یک چیز زشت. پس نفس ، این توانایی را دارد که چیزهای بد و زشت را خوب و زیبا جلوه بدهد.
چون عقل و هوای نفس ضدّ هم هستند ، لذا همیشه در درون انسان بین این دو جنگ وجود دارد. « سعادت » هم چیزی جز پیروزی عقل در این جنگ ، نیست. همچنانکه « بدبختی » هم چیزی جز پیروزی هوای نفس در این جنگ نیست. اینکه برخی مردم ، فقر و نداری ، یا بیماری و رنج ، یا مصیبتها ، یا عدم موفقّیت در برخی امور مادّی زندگی را بدبختی میدانند ، یک اشتباه بزرگ است. در این میان ، وظیفه انسان دانا و با ایمان هم جز این نیست که در این نبرد دائمی ، طرف عقل را بگیرد تا مبادا هوای نفس بر آن پیروز شود و او را به طرف گناه بکشاند.
سعدی می گوید:
حقایق سرایی است آراسته هوا و هوس ، گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر ، گر چه بیناست مرد
با بیان دیگری ، علت ارتکاب گناه را می توان همان « غفلت » دانست. حقیقت غفلت ، چیزی شبیه « به خواب رفتن » است. امّا نه خواب شبانه که مایه آرامش انسان است و موجب تجدید قوای او می شود. بلکه شبیه خواب یک راننده در حین رانندگی است که موجب به خطر افتادن جانش می شود. روشن است که اگر راننده ای در حین رانندگی خواب رفت ، باید هر چه زودتر بیدار شود و حتی یک لحظه تأخیر می تواند به بهای جان او تمام شود. غفلت از این هم خطرناکتر است. چون خواب در حین رانندگی ، فقط جان راننده و عمر چند ده ساله دنیوی او را ممکن است بگیرد. امّا غفلت ، ممکن است آبرو و ایمان شخص و سعادت دنیوی و نعمتهای بی شمار و جاویدان اخروی را از او بگیرد و اینها هزاران درجه از مرگ بدتر و پر ضررتر است.
قانون کلی این است که هیچ انسانی خواهان بدی نیست. هیچ انسانی به دنبال ضرر زدن به خود و بدبختی خود نیست. غالباً وضع به این صورت است که اگر کسی کار بدی انجام داد به این دلیل است که از بد بودن آن آگاه نبوده است. البته منظور از « آگاهی » در اینجا ، صرف اطلاع عادی ( آگاهی نظری ) نیست که فرضاً فردی بداند که « دزدی بد است ». بلکه منظور این است که بد بودن آن را حقیقتاً درک کند. به عبارت روشنتر ، منظور این است که « حقیقت » آن را که امر زشتی است ، درک کند. اگر ما از حقیقت گناه آگاهی داشتیم ، هرگز آن را انجام نمیدادیم. علّت اصلی عصمت ائمه معصومین (ع) هم این است که آنها با علم الهی خود ، از حقیقت گناه به طور کامل آگاه هستند به طوریکه زشتی و ضرر آن را همانگونه که هست درک می کنند ؛ لذا مرتکب آن نمی شوند. و گرنه آنها هم مثل ما انسانند و می توانند هر کاری انجام بدهند.
ما برای آنکه حقیقت یک چیزی را بیان کنیم ، چاره ای نداریم مگر اینکه آن را به چیزهایی که برایمان آشنا هستند تشبیه کنیم[1].
حقیقت گناه چیزی شبیه زنجیر است که با آن دست و پای خودمان را می بندیم. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه باز کردن و پاره کردن این غل و زنجیرهاست تا اینکه آزاد شویم.
حقیقت گناه ، چیزی شبیه فرو رفتن در یک جوی پر از چرک و آلودگی است. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه پاک کردن خودمان از این آلودگی ها و زدودن این کثافات از چهره و تن خودمان است.
حقیقت گناه ، چیزی شبیه به بار سنگینی است که فردی بر دوش خود حمل کند. آدمی که بار سنگینی را حمل می کند، زود خسته می شود و توان راه رفتن را از دست میدهد و از پیمودن راه باز می ماند. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه پائین آوردن این بار سنگین از دوش خودمان و بر زمین گذاشتن آن است.
حقیقت گناه ، چیزی شبیه به سقوط در یک پرتگاه عمیق است که منجر به مجروحیّت شدید فرد و باز ماندن او از پیمودن راه می شود. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه نجات یافتن از این پرتگاه و بهبودی جراحات و برگشت به شاهراه اصلی است.
حقیقت گناه چیزی شبیه زنگ زدن یک شیء فلزی است که باعث غیر قابل استفاده شدن آن می شود. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه زودن این زنگارهاست تا اینکه آن شیء مجدّداً نو و قابل استفاده گردد.
حقیقت گناه ، چیزی شبیه به آتش است. وقتی عمارتی آتش می گیرد ، قسمتی از آن می سوزد و آن قسمتی که سالم مانده است بر اثر دوده ناشی از آتش ، سیاه و کدر می شود و اگرچه مثل قسمت سوخته شده نیست امّا زیبایی خود را از دست میدهد. توبه و استغفار، همه اینها را جبران می کند.
حقیقت ارتکاب گناه ، شبیه به این است که فردی مدتی طولانی زحمت بکشد و عرق بریزد و خانه زیبایی بسازد و سرمایه زیادی را در راه ساختن آن و تجهیز آن به وسایل زندگی و نیز آراستن آن به کار برد ، آنگاه با یک بی احتیاطی ظاهراً کوچک ، با یک غفلت ساده ، با یک سهل انگاری ، با یک خطا باعث بروز آتش سوزی در آن عمارت گردد و همه آن زحمات و سرمایه ها از بین برود.
بسیار واضح است که اگر ما بتوانیم در پس چهره ظاهری زیبا و دلفریب گناهان ، حقیقت های فوق را ببینیم ، هرگز مرتکب آن نمی شویم.
[1] - در علومی مثل فیزیک و شیمی نیز برای توضیح مفاهیم غیر محسوس، آنها را به اشیاء محسوس تشبیه می کنند. مثل تشبیه اتم به منظومه شمسی ، که به این کار « مدل سازی » گفته می شود. مدل سازی در سایر علوم نیز نقش مهمی را ایفا می کند.
حقیقت « گناه » ، مقابل حقیقت « عبادت » و ضدّ آن است. لذا وقتی به ارزش و اهمیّت عبادت پی ببریم ، به بدی و زشتی گناه نیز پی خواهیم برد.
با دقّت در آموزه های دینی در می یابیم که ما با هر عبادت ، یک قدم به خداوند نزدیکتر می شویم. پس حقیقت عبادت چیزی شبیه به یک قدم جلوتر رفتن است.. پس حقیقت « گناه » که ضد حقیقت عبادت است چیزی شبیه به یک قدم به عقب برگشتن و یک قدم از خدا دورتر شدن است. البته برخی عبادتها یا گناهان آنقدر بزرگند که به جای یک قدم ، مسافتهای خیلی طولانی تری انسان را جلو و عقب می برند.
حال که حقیقت گناه بیان شد، اهمیّت آن وقتی مشخص میشود که توجّه کنیم هیچ چیز در عالم مهمتر از رفتن ما به سوی خدا نیست. تمام عالم و موجودات و حوادث آن مثل خورشید و باران و درختان و حیوانات و جامعه انسانها و مسایل فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و شغل و ازدواج و خانواده و بازی و دوستان و مدرسه و ... مقدّمه رفتن ما به سمت خدا است. زیرا وقتی ما به دنیای اطرافمان نگاه می کنیم می بینیم که همه چیزهای موجود در جهان تحت اختیار انسان قرار دارند یا به عبارت دیگر، برای انسان که اشرف مخلوقات هست آفریده شده اند. حال جای این سئوال است که خود انسان برای چه منظوری آفریده شده است؟ چرا جهان و این همه موجودات آن در اختیار انسان قرار گرفته است؟
خداوند در قرآن می فرماید: « و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ». یعنی: جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند. و گفتیم که « گناه » ضدّ « عبادت » است. پس گناه یعنی هدر دادن تمام امکانات عالم و ناسپاسی در برابر آن.
از همین جا مشخص میشود که حقیقت « گناه » ، چیزی است که ضدّ نظام جهان آفرینش است و با نظام عالم همخوانی ندارد. میدانیم که هر گاه چیزی با یک سیستم همخوانی نداشته باشد ، موجب بروز آسیب و اختلال در آن سیستم میشود. مثل وقتی که آدم غذای ناجوری بخورد که با دستگاه گوارش او سازگاری نداشته باشد. لذا گناه نیز برای شخص انجام دهنده آن، موجب بروز دردسر میشود. خیلی از مشکلاتی که در زندگی برای انسان پیش می آید ، به علّت گناه است. دانشمندان دینی می گویند: وقتی فردی مرتکب یک گناه می شود ، این امر چند پیامد سوء برای او دارد، که برخی از آنها عبارتند از:
الف- مجازات: مجازات به عذابی گفته می شود که فرد گناهکار در جهان آخرت می چشد.
ب- مکافات: مکافات به بلایی گفته می شود که فرد گناهکار در همین دنیا می بیند.
ج- سلب توفیق: به این معنا که خداوند قبل از اینکه بنده اش مرتکب این گناه شود ، برای او نعمتی (مادّی یا معنوی) را مقرر فرموده بود تا در زمان خاصّی به او عطا فرماید ، اما به دلیل گناهی که فرد مرتکب شده است ، خداوند دیگر آن نعمت را به او نخواهد داد. در احادیث معصومین (ع) آمده است که گناه مانع رزق می شود. همچنین گناه باعث مستجاب نشدن دعاها می گردد.
بر این اساس ، فرد با ارتکاب هر گناه ، هم عذاب خود در جهان آخرت را بیشتر می کند ، هم موجب بروز بلاها و سختی های بیشتری در زندگی دنیوی خود می شود و هم توفیق رسیدن به نعمتهایی را از دست می دهد.
البتّه آنچه گفته شد، تنها پاره ای از آثار سوء ناشی از گناه است. گناه زیانهای هولناک دیگری هم دارد. مثلاً هر بار که بنده ای گناه می کند ، مقداری از نور درون او ( نوری که خداوند از آغاز در درون همه بندگانش به ودیعه گذاشته است ) کاسته می گردد. وقتی فردی بر اثر گناهان متعدّد ، نور درونش را تا حدود زیادی از دست داد ، دیگر نمی تواند در زندگی خوب تصمیم بگیرد و ممکن است در برهه های حسّاس زندگی تصمیمهای اشتباهی بگیرد که برخی از آنها قابل جبران نباشد و به بدبختی او منجر شود.
در احادیث معصومین (ع) نیز به این نکته اشاره شده است که گناه به تدریج قلب انسان را فرا می گیرد و وقتی گناه بر قلب چیره شد ، قلب را « زیر و رو » و « واژگون » می کند. در تشریح این نکته ، باید توجّه کرد که قلب انسان مثل یک ظرف است. همچنانکه اگر ظرفی واژگون شود و دهانه آن رو به پائین و کف آن رو به بالا قرار گیرد ، همه محتویّاتش خالی می شود و هیچ چیز دیگری را هم نمی توان درون آن قرار داد، گناه هم با قلب همین کار را انجام می دهد. اهمیّت این نکته وقتی بیشتر مشخّص می شود که بدانیم جای خیلی از امور خیر و نیک ، قلب انسان است که از مهمترین آنها می توان از « هدایت » (یعنی یافتن راه درست) نام برد. بر این اساس ، قلب فرد گناهکار ، نمی تواند جای هیچ امر خیر و نیکی باشد. و چون « شر » معنایی جز « عدم خیر » ندارد ، لذا معلوم می شود که قلب فرد گناهکار ، از شر ها پر است. ولو اینکه خودش به آن آگاه نباشد.
پخش پیام بازرگانی تبلیغ نسکافه نستله ( اسرائیلی ) از شبکه سه سیما مورخ 6/11/1388( دقایقی قبل از پخش فیلم سینمایی ) را شدیداً محکوم کرده ، از مسئولین پخش آن خواستار عذر خواهی از همه امت اسلام هستیم.
از همه دوستان وبلاگ نویس خواهشمندم جهت محکوم کردن این اقدام ، این متن را در وبلاگهای خود قرار دهند.
خوانندگان وبلاگ نیز میتوانند با پیامک فرستادن متن فوق ، در این اعتراض و جهاد ضد صهیونیستی شرکت نمایند.
وقتی خواستگار و خانواده اش رفتند ، نزد خواهرم رفتم و پرسیدم: نظرت چیست؟
گفت: آدم خوبی است. اما می گوید نمیخواهم همسر آینده ام کار کند. در حالیکه من درس خوانده ام و به رشته ام علاقمندم.
گفتم: این حرف حکایت از سلامت فکر او دارد. « ماهیت » این حرف ، ماهیت خوبی است چون مبنی بر « حفظ حریم زن » و « رعایت ارزشها » است. اما « شکل » این حرف ، شکل درستی نیست. چون در زمان ما ، ممکن است شاغل نبودن زن ، « شکل » مناسبی برای حفظ حریم او نباشد و مصداقی از آن محسوب نشود.
برخی حرفها ماهیت درستی دارند اما شکل درستی ندارند. برعکس برخی حرفها هستند که شکل درستی دارند اما ماهیت آنها نادرست است. مثلاً خیلی ها ممکن است دم از « آزادی مردم » می زنند که شکل درستی است و همه قبول دارند، اما ماهیت حرفشان « بی بند و باری » و « کنار زدن ارزشها » باشد. یا برخی دیگر از « آزادی بیان » سخن بگویند که درست است اما ماهیت کلامشان « شبهه پراکنی و تضعیف اعتقادات دینی مردم » باشد که یکی از تاکتیکهای « مبارزه با دین » است. یا بعضی افراد دم از « عشق » بزنند اما ماهیت حرفشان ، « هوسرانی » باشد. و ...
آنچه در درجه اول اهمیت است ، « ماهیت » سخن است. « شکل» سخن در درجه بعدی است. اگر یک سخنی ماهیت درست اما شکل نادرست داشته باشد ، زیاد جای نگرانی نیست. چون با گذر زمان و کسب تجربه بیشتر و ملاحظه پارامترها و وضعیتهای مختلف ، ممکن است شکل آن – در عین ثابت ماندن ماهیتش - تغییر کند.
حرفها ممکن است شکلهای مختلفی داشته باشند ، آدم عاقل باید بتواند در پس پرده « شکلهای گوناگون » یک کلام ، « ماهیت » آن کلام را تشخیص دهد.
بنابراین تو نگران نباش. او ممکن است پس از چند سال زندگی مشترک ، در عمل ببیند که در زمان ما، اقتصاد خانواده تنها با کار کردن مرد ، سامان نمیگیرد و از طرف دیگر تو پایبند اعتقادات دینی ات هستی و محیط کاری ات هم محیطی سالم است و بنابراین ضرورتی ندارد که آن « ماهیت » فکری حتماً خودش را در چنین « شکلی » نشان بدهد ، آنگاه به کار کردن تو رضایت بدهد.
<>postamble();از همان زمان حیات رسول اکرم (ص) ، عدّه ای از افراد و حتی صحابه آن حضرت ، اسلامشان ظاهری بود و در دل همچنان بر همان کفر سابق خویش بودند. اما حضرت رسول (ص) به جهت نوپا بودن اسلام و سایر مصالح عالیه ، یا به جهت عدم اذن الهی ، آنها را معرفی نمی فرمودند. اینان پس از اعلام رسمی جانشینی حضرت امیر (ع) از سوی پیامبر (ص) در غدیر خم ، با هم متحّد شدند و پیمانی بستند که بعدها به نام «صحیفه ملعونه» شهرت یافت. سپس زمانی که حضرت رسول در حال ارتحال بودند و میخواستند برای گمراه نشدن امّت بعد از خود ، وصیّت مکتوبی به جای بگذارند ، عمر با گفتن «انّ الرّجل لیهجر» و «حسبنا کتاب الله» و پاره کردن کاغذ و شکستن قلمی که برای نوشته شدن وصیّت حضرت رسول (ص) آورده بودند ، از نوشته شدن وصیّت پیامبر خاتم (ص) جلوگیری کرد. پس از وفات پیامبر (ص) ، در حالیکه حضرت امیر (ع) مشغول غسل و دفن پیامبر (ص) بودند ، اصحاب صحیفه ملعونه ماجرای سقیفه بنی ساعده را به وجود آوردند که اسلام را از مسیر اصلی خویش منحرف کرد. باقی صحابی پیامبر (ص) نیز یا به جهت ترس از قدرت حاکم ، یا به جهت تطمیع و دنیا گرایی ، از دادن شهادت حق درباره جانشین حقیقی پیامبر (ع) خودداری نمودند. غاصبان حکومت نیز پس از قرار گرفتن در مسند حکومت جامعه اسلامی ، برای توجیه دینی رفتار غیر اسلامی خود و نیز محو فضایل جانشینان حقیقی رسول الله (ص) خصوصاً حضرت امیر (ع) ، خواستند مردم با سنّت واقعی نبوی آشنا نشوند ، لذا دست به اعمال خاصی می زدند که از آن جمله می توان به منع کتابت احادیث نبوی و جلوگیری از نشر فضایل حضرت امیر (ع) و نیز رواج احادیث جعلی از سوی خلفای غاصب اشاره نمود. در این زمان ، اکثریّت مسلمانان افرادی بودند که کمتر از سه – چهار سال از حیات پیامبر (ص) را درک کرده بودند و تعداد مسلمانان پیشین که اکثر عمر پیامبر (ص) را درک کرده بودند، اندک بود. لذا توده مردم اینان را به عنوان صحابی رسول الله می شناختند و آنها را جانشینان واقعی پیامبر (ص)می دانستند. این زمامداران نیز با رویه مقدس مآبانه و با استفاده از عامل «ثروت» و «قدرت» در جهت فریب توده مردم چیزهایی را به عنوان اسلام به مردم معرفی می کردند که از اسلام حقیقی فرسنگها فاصله داشت و بدینسان انواع بدعتها ، مخالفتها با کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص)، فساد و ظلم و بی عدالتی ، در انحصار گرفتن بیت المال و تاراج آن ، تعطیل حدود الهی ، آشکار کردن فساد ، حلال کردن حرام خدا و حرام کردن حلال خدا ، و همه اینها به اسم اسلام در جامعه شیوع فراوان یافت و در یک کلام ، «منکر» ها ترویج شدند و «معروف» ها ترک گشتند، معیارهای الهی از بین رفت و مسابقه عمومی در شهوات و التذاذ و تکاثر ، حتی در بین خواصّ امّت رواج یافت. نتیجه طبیعی چنین وضعیتی این است که افرادی که این معیارها در وجود آنها پر رنگتر است اداره امور جامعه را در دست می گیرند و در مقابل ، شخصیتهایی که وجودشان تجلّیگاه فضلیتها و زهد و تقوا و آرمانخواهی الهی است به مسلخ میروند. با شهادت حضرت امیر (ع)، این روند از سوی معاویه با شدّت بیشتری دنبال شد. معاویه در اجرای استراتژی «کنار زدن ارزشهای اسلامی» ، ابتدا به شایعه پراکنی و اهانت گویی به حضرت علی (ع) روی آورد. او خود در این مورد می گوید: «باید تا آنجا پیش رویم تا آنکه کودکان بر لعن علی و خاندان او تربیت شوند و بزرگان پیر شوند تا دیگر یاد کننده ای باقی نماند که یاد آنها را زنده نگهدارد». او در ادامه فعالیتهای تبلیغاتی خود ، اندیشه «مرجئه» را در کانون عملیّات روانی سیاستهای خود قرار داد که بر اساس آن ، افکار عمومی به رخدادهای سیاسی و اجتماعی جامعه کاملاً بی اعتنا گشتند و «حق» و «قدرت» مساوی یکدیگر شناخته شدند. زمانی که خلافت به یزید رسید ، او با سرعت بیشتری و البتّه با پیچیدگی کمتری (بر خلاف پدر) ، مرزهای باورهای مردم و احکام الهی را در هم می شکست و بر خلاف معاویه و خلفای پیشین که حفظ ظاهر میکردند ، آشکارا به فسق و فجور مبادرت می کرد و هیچ ابایی از آن نداشت. یزید اصولاً هیچ اعتقادی به اسلام نداشت و در شعر معروف خود ( لعبت بنی هاشم بالملک فلا *** جاء خبر و لا وحی نزل ) به صراحت کتاب قرآن و وحی الهی را انکار می کند. طبیعی است که شخصیّتی همانند امام حسین (ع ) نیز حاضر نبودند با شخصی همچون یزید بیعت کرده ، حکومت وی بر جامعه اسلامی را به رسمیّت بشناسند. در واقع بیعت یا حتّی سکوت امام (ع) در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آن که ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانهای نیز برای افراد عادّی در همکاری با حاکمان اُموی میشد. حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات امّت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمیتوان با موعظه و خطبههای آتشین و سخنرانیهای تهدیدآمیز و تحریککننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیاسی جامعة اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرند؛ بلکه تنها راه درمان و نجات امّت اسلامی، برپایی یک نهضت عمیق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرا مکانی باشد، فرا زمانی نیز بوده و در گستره زمان ، الگویی برای آزاد مردان تاریخ باشد. لذا حضرت امام حسین (ع) حرکت خویش را با هدف « احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمّدی (ص) و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدّشان » و با راهکار و ابزار« امر به معروف و نهی از منکر » آغاز نمودند. البتّه در مقابل، یزید نیز کسی نبود که بدون بیعت گرفتن از امام (ع) ساکت بنشیند، چون یزید به خوبی به این موضوع آگاهی داشت که به رسمیّت نشناختن حکومت وی از سوی افرادی همچون حسین ابن علی (ع) به معنای ردّ مشروعیّت آن و آمادگی برای مبارزه با حکومت او می باشد. لذا به مقابله با قیام امام (ع) برخاست و بدین ترتیب با بهره گیری از هجمه تبلیغاتی سنگین و تحریف و نیز انحراف خواص و عافیت طلبی و عدم مسئولیت پذیری آنان و سکوت توده مردم ، حادثه عاشورا به وقوع پیوست.